می‌تراود مهتاب/می‌درخشد شبتاب

نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک/ غم این خفته‌ی چند

خواب در چشم ترم می‌شکند / نگران با من استاده سحر

صبح می‌خواهد از من/کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر

در جگر خاری لیکن/از ره این سفرم می‌شکند
نازک‌آرای تن ساق گلی/که به جانش کشتم

و به جان دادمش آب/ای دریغا به برم می‌شکند
دست‌ها می‌سایم/تا دری بگشایم

به عبث می‌پایم/که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته‌شان/بر سرم می‌شکند

می‌تراود مهتاب/ می‌درخشد شبتاب

مانده پای‌آبله از راه دراز/بر دم دهکده مردی تنها

کوله‌بارش بر دوش/دست او بر در، می‌گوید با خود:
غم این خفته‌ی چند/خواب در چشم ترم می‌شکند

زادروز شاعر بزرگ، پدر شعر نو ی ایران، نیما یوشیج مبارک!